محل تبلیغات شما

وارش



ﻣﺎﻝ ﮐﺴــــﯽ ﺷﻮ ﮐﻪ
ﻗﺪﺭﺗﻮ ﺑـــــﺪﻭﻧﻪ
ﻗﺪﺭﺩﺍﺷﺘﻨﺘﻮ
ﻗﺪﺭ ﻭﺟـــــــﻮﺩﺗﻮ
ﻗﺪﺭ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﺑﺎﺗــــﻮﺑﻮﺩﻧﻮ.
ﻧﻪ ﮐﺴﯿﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ
ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﻫﻢ فکر ﮐﻨﻪ!!!
مال کسی شو که وقتی باهاش قهری به خودش اجازه نده حتی به یک نفر دیگه هم فکر کنه.
مال کسی شو که
معنای عشقو درک کرده باشه.
بفهمه چه وقت باید بغلت کنه
ببوستت و نوازشت کنه!!!
بهونه عشق ، به رفتار و عمل آدماست نه به حرف زدنشون.
تنها با یه کادو نمیشه عاشقانه بودن را ثابت کرد!
و با یه کادو گرفتن نمیشه ضمانتی رو موندن کسی کرد!
عشق حریم وحرمت داره.
اينو بفهمين
كســـــــي رو واســه سرگرمي نبايد خواســـت.
ميخواي سرگرم شي برو شهر بازي
دله آدما بازيچه نيست


گاهی خیال میکنم از من بریده ای!
بهتر زمن برای دلت برگزیده ای!

از خود سوال میکنم ایا چه کرده ام؟
در فکر فرو می روم از من چه دیده ای؟

فرصت نمیدهی که کمی درد دل کنم!
گویا از این نمونه مکرر شنیده ای!

از من عبور میکنی و دم نمیزنی!
تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای!

یک روز می رسد که در اغوش گیرمت!
هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده ای!

#قیصر_امین_پور


من در جایی زندگی میکنم کــه

نظامي اش شهردار مي شود !

مهندس برقش تاکسي دارد !

جایی کــه

دل به دست آوردن سخت است و دل شکستن هنر مي باشد !

جایی کــه

دردانشگاهش فقط اين را يادت مي دهند که چگونه با حراست نرم صحبت کني تا خوشش بيايد!

جایی کــه

مرگ حق است و حق گرفتني!

جایی کــه

برنده يعني کسي که کمتر از بقيه مي بازد !

جایی که که دويدن سهم کساني است که هرگـــــز نمي رسندو رسيدن سهم کساني که هرگــــــز نمي دوند…!

جایی کـــــــه

ن محکوم به سکوت و خاموشی اند و همیشه خوش بحال مردان این سرزمین است…!

جایی کــــــــه

منو توی جوان بیکار در به دریم …آن گاه فلان دکتر به فکر پروتز و رینوپلاستی و هزاران عمل جراحی میلیونی دیگست!

جایی کــه

هنوزنفهميدم من در آن به دنيا آمدم يا در آن مــــــردم!»


گاهي گمان نميکني ولي خوب ميشود
گاهي نميشود که نميشود که نميشود

گاهي بساط عيش خودش جور
ميشود
گاهي دگر تهيه بدستور ميشود

گه جور ميشود خود آن بي مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور ميشود
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است

گاهي نگفته قرعه به نام تو ميشود
گاهي گداي گدايي و بخت با تو يار نيست

گاهي تمام شهر گداي تو ميشود
گاهي براي خنده دلم تنگ ميشود
گاهي دلم تراشه اي از سنگ ميشود
گاهي تمام آبي اين آسمان ما

يکباره تيره گشته و بي رنگ ميشود
گاهي نفس به تيزي شمشير ميشود
از هرچه زندگيست دلت سير ميشود

گويي به خواب بود جواني مان گذشت
گاهي چه زود فرصتمان دير ميشود

کاري ندارم کجايي چه ميکني
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود.


دوست دارم جستجو در جنگل موی تـ♥ـو را از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تـ♥ـو را دختر زیبای جنگل های آرام شمال ! از کجا آورده دست باد گیسوی تـ♥ـو را ؟ آستینت را که بالا داده بودی دیده اند خلق رد بوسه ی مـ♡ـن روی بازوی تـ♥ـو را چشمهایت را مراقب باش ، می ترسم سگان عاقبت در آتش اندازند آهوی تـ♥ـو را کاش جای زندگی کردن در آغوشت ، خدا قسمتم می کرد مُردن روی زانوی تـ♥ـو را ناصر حامدی *دختر زیبای شمال*

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها